یه مرده با دختر 4 سالش در خونه شون نشته بودند . ناگاه جنازه ا ی از دور پیدا شد دختر که تا حالا جنازه ندیده بود به پدرش گفت این چیه ؟
گفت:آدمی مرده است گفت به کجا می برنش ؟
پدر گفت : به جایی که نه شمع باشه نه چراغ نه فرش نه نور نه صفا نه خورش پوشش نه آب نان
دختر گفت:آها فهمیدم میارنش خونه ما
.
.
.
.
.
.
تو ادمه منتظرتونم
یه نفر برای بازدید رفته بو د تیمارستان بعد دید مردی به جلو قب می رود و می گوید : لولا....لولا.....لولا....لولا
بعد میپرسه مشکل این مرد چیه؟
میگه: لولا زنی بود که او دوست داشت اما نتوانست با اون ازدواج کنه
در ادمه مردی را دید که محکم سر شو به دیوار میکوبیده
وتکرار می کرد لولا .....لولا......لولا.......لولا
میگه مشکل این مرد چیست ؟
دکتر گفت : ایشون در نهایتا با لولا ازدواج کرده
****************************
مادر خطاب به فرزند کچکش میگه
میدونی که داشتی اون شیرینی را یوشکی برمی داشتی خدا تمام مدت نگاهت میکرد
کودک: بله
مادر: فکر میکنی چه چیزی بهت گفته
می گفت غیر از ما دونفر کسی اینجا نیست پس میتونی دوتا برداری
**************************
پرسیدند : حد فاصل گریه وخنده چیه؟
گفت: انسان با چشمهایش می گرید وبا لبهایش می خندد
و حد فاصل این دو دماغ است
***************************
یه روز یه سوسکه می خواسته خودکشی کنه شب میره کنار دمپایی میخوابه
معتادی در کنار خیابان صدا زد: تاکشی تاکشی آی تاکشی
تاکسی 50 متر جلو تر نگه داشت
مرد معتاد : ای بابا اونجا مقشدم بود
*************************************
مردی برای خریدن ساندویچ به ساندویچ فروشی رفت وگفت:
یه ساندویچ بدید
فروشنده گفت : توی کاغذ بپیچم؟
مرد گفت: نه آقا دفعه قبل تو کا غذ پیچیدی سیر نشدم توی مقوا بپیچ
*******************************
پسری از معلمش پرسید آقا ببخشید چرا بعضیا میگن کتاب متاب ماست پاست لباس مباس
معلم گفت: اونا سواد مواد ندارند
******************************************
روزی فردسی با شتاب داشت می دوید ازش می پرسن: با این شتاب کجا می روی ؟
گفت : می روم از دعوای دو نفر جلو گیری کنم گفتند : کدام دو نفر
گفت خودم و آن کسی که دارد دنبالم می دود
****************************************
یه نفر سرش رو با پارچه بسته بود
ازش می پرسن : چرا سرت را با پارچه بستی
میگه : آن چاله رو می بینی
گفت: بله گفت: من ندیدم
*********************************
دو معتاد داشت با هم دعوا میکردن
اولی گفت : الهی بگم خدا زغال منقلت رو خیش کنه
دومی: الهی همیشه بساط منقلت بی چایی شیرین باشه اولی: الهی آتیش منقلت همیشه خاکستر بشه
دومی : امید وارم سوزن وافورت کج بشه
معتاد شومی ا... ببخشید سومی وارد شد وقتی این سخنان را شنید در حالی دو دستی بر سر خود می کوبید به کچه آمد و فریا دزد
ای بابا مشلمونا یکی بیاد اینا رو ازم هم شوا کنه اینا همدیگه رو تکه پاره کردن
.
.
.
.
.
.
.
این منم که منتظر نظراتون هستم
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
،
،
:: برچسبها:
بهترین لطیفه های دنیا ,